تقریبا یک سال گذشت و حاصلش چهار فصل پُراز خاطره، تجربه ، لحظه های شادی و بعضی وقت ها غم بود، شاید کولهباری از کتاب هایی قطورتر از سالهای گذشته زندگیمون. مرور ماجراهای ورود به ایتالیا و ترس ازغرببی و غربت تا کشف دنیای جذاب و جدید فرهنگ آدمای اینجا، یادگرفتن هم زبونی با اونا همه خاطراتی شنیدنی برای باقی عمر خواهند بود. از “ویا روما” و موسیقی جریان همیشگی مردم، بستنی و دلبستگی های جدید، سیگار، شُپِرو و ترام تا آشنایی با دوستانی با فرهنگهای مختلف. البته این فضا فرصتی برای اتحاد و تشکیل گروه های همدلی برای انجام کارهای بزرگ هم بود. چه شیرین بود وقتی میدیدیم وظیفه شناسوندن فرهنگ مون روی کول همه سنگینی می کنه. کم کم باید “مُله آنتونیلّیانا” و زندگی مستقلمونو رو برای مدتی تنها بگذاریم و سری به محلهای که توش بزرگ شدیم بزنیم، پیش خانواده ای که خداحافظی باهاش سخت ترین کار دنیا بود. خدا کنه همه چیز مثل لحظه ی خداحافظی دست نخورده مونده باشه، نه موی سفیدی به موهای پدر اضافه شده باشه نه چروکی روی پوست مادر. نه رفاقت ها و نه طعم سابق غذاها عوض شده باشن. به یاد داشته باشیم که وقتی بر میگردیم، تورین شهری خواهد بود پُر از نفسهای خسته ولی پرشور مسافران تازه وارد، پر از ماجراجویی هایی که قبل از رسیدن ما کلید خوردن. مسافرانی که با ما یا بدون ما راه خود را پیدا میکنند ولی چه زیباست اگر باهمدلی غباری از دوش آنها پاک کنیم.