Friday 9 November 2012

آذربایجان

آذربایجان
شرق تو سرزمینیست که زیباییش را حتی نابینایان بشر حس کرده اند, شمال تو رود ارس,  رودی که بسترش بیش از هشتصد جزیره ی زیبا را به دل خود کشیده و جنوب تو یعنی همان کردستان زیبا که زبانم را در وصف آن بسته نگه دارم بسی پر معنا تر است...
آری آذربایجان را باید ستود و بیش از آن آذربایجانی را باید فقط قدر دانست, چرا که امروز و امشب را در چادری که شایسته ی آن نبود خوابید.  به گرما می اندیشم و با خود میگویم مرز گرمای وجود بشر کجاست که نسلی را مجبور به گذراندن ایام در این فصل سرد زمستان میکند؟؟
قلم نمی چرخد به راستی قلم نمی چرخد, هوا سرد است قلم نمی چرخد, قلم نمی چرخد برای نوشتن در باب قلم به دستان گرم مکان, قلم به دستانی که همانند من کنار آتش شومینه شب ها مینویسند. قلم نمیچرخد این بار از گرما, گرمایی که من دارم ولی امشب این سرزمین زیبا نمیتواند به خود ببیند....
آذربایجان, آتورپاتاکان, آذرباذگان...این ها نام های دیگر توست که امشب من هم نام تو را این چنین مینویسم :             
  سرزمین شیر دلان