Sunday 1 July 2012

سخنی با معشوق



آشنا تر از یک حس غریب برایت مینویسم. با دلی پر امید برایت مینویسم.
زیباتر از یک نگاه معصومانه تو را به تصویر میکشم و مظلو تر از سکوت صادقانه تو را اینبار بر پیشانی باد خواهم کشید که هر زمان و هر مکان به چشمان پر امید من خیره شوی تا دوباره نفس تازه شود, صدا به بیرون پرتاب شود از یک حنجره ی غبار گرفته و دلتنگ.
زمانه هم ناسازگاری میکند, دیگر شب ها حتی خواب به چشمانم نمی آید که خوابت را ببینم.
دلم برای آشتی های دعوای دروغینمان تنگ شده و اینجا غروب را  برایم تداعی میکند...
هر کجا که هستی, دلت سپید باد,  زیباییت پایدار ای طلوع سنگین سرزمین ماندگار